.ParsiBlog..jpg" style=" color=#4b0082
>background-color: #E1CDB3">
میگن یه روز یه عارفی سوار بر اسبی میخواست از جوب ابی رد بشه اما اسب به آب نگاه میکرد وعبور نمیکرد.به شخصی گفت این اب رو گل الود کن تا این اسب رد بشه و همین کارروهم کردند اسب رد شد.بعد عارف گفت چون خودش را در آب میدید عبور نمیکرد ماجرای بسیاری از ماآدمها هم همینه چون تو این دنیا فقط خودمونو میبینیم نمیتونیم عبور کنیم وهمیشه لب چشمه حیرت سرگردانیم.پس بیایم غیر خودمون چیزهای دیگه روهم ببینیم که افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آبزمینی که بلند است